New Page 1

زنگ تفریح

      

 

 

 

ارتباط با من

لینک ها

آموزش جغرافیا

 

 

 

کمی هم علمی

خانه

 

 

 

از دانشگاه من

   پیوندها

نشریه سفیر زنجان

کاریکاتوردرجام جم

کارتون و کاریکاتور

چهره های ماندگار

محاسبات و کلک

فرهنگسرا

ایران کلیپ

گل پسر

عکس

تابلو

 آموزش

سازمان جغرافيايي

شهرداريهاي ايران

نقشه راههاي ايران

انجمن سنجش از دور ايران

سازمان نقشه برداری کشور

 آموزش جهاني در ايران

ارزشيابي توصيفي

 Flashآموزش

HTMLآموزش 

word آموزش

آموزش آنلاین

آموزش ویندوز

در آموزش IT

آموزش شاعری

 
بچه‌اي از پدرس پرسيد: فرق تفنگ و مسلسل چيست؟ پدرش جواب داد: پسرم وقتي من و مادرت حرف مي‌زنيم بيا گوش كن. آن وقت مي‌فهمي فرقش چيه!
 
 
 
مردي در خانه‌اي مي‌رود و از پسر صاحبخانه طلب آب مي‌كند. پسر كاسه‌اي پر از آب آورده، به دست مرد مي‌دهد. ناگهان كاسه از دست مرد مي‌افتد و مي‌شكند. مرد خجل و شرمنده شروع به عذرخواهي مي‌كند. پسرك هم براي اينكه دل او را به دست آورد مي‌گويد: عيب نداره، به بابام مي‌گم يه كاسه ديگه واسه سگمون بخره!
   
رئيس: خجالت نمي‌كشي تو اداره داري جدول حل مي‌كني؟ كارمند: چكار كنيم قربان، اين سروصداي ماشينها كه نمي‌ذاره آدم بخوابه!
 
   
تركه تي‌شرت تايتانيك مي‌پوشه، مي‌ره دريا غرق مي‌شه!
 
   
شنيدم مادرت به رحمت خدا رفته؟ آره! مگه بيماريش چي بود؟ سرماخوردگي. يعني بر اثر سرماخوردگي فوت كرد؟ آره، آخه وسط خيابون يهو عطسه‌اش ميگيره، تا مي‌ايسته عطسه كنه يه ماشين بهش مي‌زنه!
 
   
چرا با جوراب خوابيدي؟ آخه اينطوري راحت‌تر مي‌خوابم! واسه چي؟ واسه اينكه ديشب با كفش خوابيدم، خوابم نبرد!
 
   
اولي به دومي: آن دو نفر را مي‌بيني؟ ده سال است كه ازدواج كرده‌اند و به قدري يكديگر را دوست دارند كه آدم فكر مي‌كند اصلا ازدواجي بين‌شان صورت نگرفته است!
 
   
مرد خسيسي كه سي سال قبل از يك فروشگاه كفشي خريده بود، دوباره وارد همان مغازه شد و گفت: ما باز آمديم!
 

صفحه بعد>>> 5 4  -  3 -   1